|
|
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من! برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم به فال نیک بگیرم بهار را تقویم چارفصل دلم را ورق زدم رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند برچسبها: فال نیک،قیصر امین پور،شعر قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید چشمی کنار این همه باور نشست و بعد دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم دارم به سمت پنجره فولاد می روم...
برچسبها: امام رضا،مشهد،پنجره فولاد های لال باز مرد فروش پای ها رابرید مشتری در روح خود جیغ آنها را شنید توی قلب سبز کرد یک سیم بلند ازسرانگشتان او چندبرگی نیز کند باز هم ول کن نبود زرورق و روبان و چسب دراشک و التماس اوبه فکر کار و کسب دسته آماده شد حیف با شکلی قناس باز نعش چند شد عوض با اسکناس برچسبها: شعرگل چه شود به چهرهی زرد من نظری برای خدا کنی تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران |