سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : 
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم ، چون مادرت همیشه زمان کاشت   محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI  و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار ، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

نتیجه اخلاقی :
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد، کجا هستید .


+ تاریخ جمعه 91/5/13ساعت 2:7 عصر نویسنده ستاره | نظر

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...»

 منبع:کیمیای سعادت، ص 757


+ تاریخ دوشنبه 91/4/12ساعت 1:22 صبح نویسنده ستاره | نظر

THE DONKEY ATTITUDE


One day a farmer"s donkey fell down into a well. The animal cried piteously for hours as the farmer tried to figure out what to do. Finally, he decided the animal was old, and the well needed to be covered up anyway; it just wasn"t worth it to retrieve the donkey.

 

روزی روزگاری به خری افتاد توی یه چاه و شروع کرد به عرعر کردن که منو در بیارین ..یالا

 کشاورزی که  صاحب این خر عرعرو بود.. خیلی سعی کرد که یه کاری بکنه ..ولی نشد که نشد

خره رفته بود ته چاه و در نمی یومد   ..عرعرش هم قطع نمیشد .......خر بی ادب نفهم!

آقا  کشاورزه با خودش فکر کرد که خوب...این چاهه رو خیلی وقته که میخوام پٌٍرش کنم ..خره  هم که پیره  و ارزش این که بخوام..بیارم بیرون و دوا درمونش کنم نداره،پس بیخیال خر!!

He invited all his neighbors to come over and help him. They all grabbed a shovel and began to shovel dirt into the well. At first, the donkey realized what was happening and cried horribly. Then, to everyone"s amazement he quieted down.
A few shovel loads later, the farmer finally looked down the well. He was astonished at what he saw. With each shovel of dirt that hit his back, the donkey was doing something amazing. He would shake it off and take a step up.

 کشاورزه از همه همسایه هاش خواست که بیان و بهش کمک کنن...اونام هر کدوم یه بیل آوردن و شروع کردن خاک ریختن تو چاه...

خره که فهمیده بود چه بلایی داره به سرش میاد.شروع کردعرعرهای جانسوز سر دادن..از همون هایی که دل هر خری کباب میشد از شنیدنش!

پس از یه مدت کوتاهی یهو ساکت شد جوری که همه تعجب کردند..ولی بازم چند تا بیل دیگه خاک ریختن و دیدن نخیر صدا از دیوار در میاد، ولی از آقا(یا خانوم) خره نه...

کشاورزه یه نیگاهی تو چاه کرد ببینه چی شده که هیچ خبری از عر عره خره نیست که دید...

عجب خر پر آی _کیویی بوده!!! این خره و تا حالا استعدادش کشف نشده بوده..هر بیل خاکی که تو چاه ریخته میشده...می ریخته پشت کمر خره...اونم خودشو می تکونده و میرفته روش می ایستاده..مث پله!

As the farmer"s neighbors continued to shovel dirt on top of the animal, he would shake it off and take a step up. Pretty soon,
Everyone was amazed as the donkey stepped up over the edge of the well and happily trotted off!

هر چی کشاورز و همسایه هاش..خا ک می ریختن تو چاه ..خره خودشو تکون میداده و می رفته روشون می ایستاده....و هی یه پله بالا میومده تا این که رسید به سر گاه و یه جفتکی زد و خندون شروع کرد یورتمه رفتن...به این میگن خر  ... 

این هم از نتیجه اخلاقی داستان                              MORAL:

 

 Life is going to shovel dirt on you, all kinds of dirt. The trick to getting out of the well is to shake it off and take a step up. Each of our troubles is a steppingstone. We can get out of the deepest wells just by not stopping, never giving up! Shake it off and take a step up.

زندگی هر روز ممکنه خیلی مشکلات برای شما به همراه داشته باشه مث همون بیل های خاک ..مصائب از همه طرف رو سرتون هوار بشه.

ولی این که بتونین پیروز از تو چاه مشکلات در بیاین که مشکلات رو سعی کنین از رو دوشتون بر دارین و یه قدم و پله بیاین بالاتر.

ما میتونیم از عمیق ترین چاه های زندگی هم به سلامت خارج بشیم به شرطی که از هر مشکلی  یه تجربه و نردبون بسازیم برای پیشرفت و شکوفایی  ..

هر کدوم از  مسائل زندگی  میتونه به مثابه یه پله و وسیله ای برای رسیدن به هدف نهایی ما  باشه..فقط نا امید نشو و از تلاش دست بر ندار   ..

خودتو بتکون و یه پله برو بالاتر!


+ تاریخ جمعه 91/4/2ساعت 2:47 عصر نویسنده ستاره | نظر

آنها خانواده فقیری بودند.مرد وقتی دید دخترش جعبه ای را که می خواهد زیر درخت کریسمس بگذارد با کادو مزین کرده،از کوره در رفت که (چرا پول صرف این کادو کرده ای)با این همه صبح روز بعد، دختر کوچولو هدیه را به پدرش داد و گفت:بابا اینمال تو!مرد از اینکه با دختر کوچولوی خود چنین رفتاری کرده بود،شرمنده شد و کادو را گرفت و باز کرد،اما وقتی دید داخل جعبه خالی است دوباره خشمگین شد و با فریاد گفت  :(نمی دونی وقتی به کسی هدیه ای می دی باید داخل اون چیزی باشه؟)دختر کوچولو در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود،به پدرش نگاهی کرد و با گریه گفت:(بابا جون،این جعبه خالی نیست،من یه عالمه بوس توی اون فوت کردم،همه اونا مال تو بابا!).مرد دوباره شرمنده شد و دستهای خود را به دور دختر کوچکش حلقه کرد و با التماس خواست،اوراببخشد.

اندک زمانی بعد،دختر بچه بر اثر حادثه ای جان سپرد.او پیش از این به پدرش گفته بوداز جعبه سالیان درازی نگهداری کند.مردهرگاه دلتنگ می شدبه سوی آن بوسه های خیالی می رفت وعشق دختری رابه یاد می آوردکه آنها راداخل جعبه گذاشته بود.


+ تاریخ شنبه 91/3/13ساعت 1:19 عصر نویسنده ستاره | نظر

اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک  ظرف  آب جوش بیندازید  قورباغه چه کار می کند؟  
بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!
 حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟
استراحت میکند...چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.

نتیجه اخلاقی داستان!
زندگی به تدریج اتفاق می افتد.ماهم می توانیم مثل قورباغه داستانمان ابلهی کنیم و   وقت را از دست بدهیم وناگهان ببینیم که کار از کار گذشته است . 
همه ما باید نسبت به جریانات زندگی مان آگاه وبیدار باشیم.
 سوال؟
اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید وببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟
 البته که می شوید!سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید :الو ،اورژانس ،کمک،کمک ،من چاق شده ام !
 اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه،یک کیلو ماه آینده و...آیا بازهم همین عکس العمل را نشان می دهید؟
 نه!با بی خیالی از کنارش می گذرید.
 برای کسانی که  ورشکسته می شوند ،اضافه  وزن  می آورند یا طلاق  میگیرند  یا آخر ترم  مشروط  می شوند!
  این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد یک ذره امروز،یک ذره فردا وسر انجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم :چرا این اتفاق افتاد؟
 زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.
 اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب تمایلات خود باشید!
 ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم :به کجا دارم می روم؟آیا من سالمتر، مناسبتر، شادتر وثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟
 واگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

 برگرفته از کتاب آخرین راز شاد زیستن -  نوشته اندرو متیوس



برچسب‌ها: شاد زیستن،رازهای زندگی،اندرو متیوس
+ تاریخ شنبه 91/3/6ساعت 2:56 عصر نویسنده ستاره | نظر

mouse code|mouse code

کد ماوس